تماس با مدیر وبلاگ در انتظار یار

کد تماس با در انتظار یار

دست و پاهايم توسط يك شهيد دفن شده اند!
در انتظار یار
در انتظار یار این کلمه که نوشنم در انتظار یار منظور این سایت به حضرت مهدی (ع) هستش
سه شنبه 29 شهريور 1390برچسب:, :: 22:57 ::  نويسنده : علی مومن تبار

جانباز 70 درصد سيد محمد رضايي: دست و پاهايم توسط يك شهيد دفن شده اند!
اوايل جنگ به خاطر كمبود نيرو ساعت نگهباني مان 2 ساعت نگهباني، 2 ساعت استراحت بود. من تازه از نگهباني آمدم و نيمه خواب بودم

به طوري كه منتظر بودم اذان شود تا من بچه ها را براي نماز بيدار كنم، آن شب به ما آماده باش زدند و دشمن هم برعكس شب هاي قبل به تعداد شليك گلوله هايش افزوده بود. حدوداً ساعت 4 صبح بود كه صداي انفجار مهيبي خواب را كاملاً از چشمانم پراند. بچه هاي سنگر هنوز خوابيده بودند. پيش خودم گفتم بگذار آتش كم شود. بعد بچه ها را براي نماز بيدار كن. در همين افكار بودم كه صداي انفجار ديگري ما را در زير خروارها خاك و الوار مدفون كرد. صداي ناله ي همسنگرانم را مي شنيدم با من چهار نفر مي شديم. اصلاً فكر نمي كردم كه مجروح شوم. ولي احساس خفگي مي كردم و مي دانستم براي ما اتفاقي افتاده است. بنابراين با صداي بلند «كمك كمك» را فرياد كردم. مدتي نگذشت كه ديدم كسي دارد مرا از زير خاك، بيرون مي كشد. از صدايش او را شناختم محمد علي عباسي بود كه بعدها به شهادت رسيد. اهل قوچان بود ولي پدر و مادرش نكايي بودند. وقتي مرا بالاي جيپ موشك تاو گذاشتند، درد و سوزش شديدي را در دست و پاي راستم احساس مي كردم. هيچ جا را نمي ديدم از حرف هاي ديگران متوجه شدم كه صورتم سوخته است. پيش خودم گفتم حتماً به خاطر سوختن صورتم است كه نمي توانم پلك هايم را باز كنم. مرا به بيمارستان آيت الله طالقاني آبادان بردند. آن شب را در بيهوشي كامل به سر بردم. فرداي آن روز مرا به ماهشهر بردند. فقط اين قدر يادم است كه از يك جاده اي كه تازه تاسيس بود و تازه ساخته بودند مرا بردند. دوستانم كه در ماهشهر بودند به ملاقاتم آمدند همه مرا دلداري مي دادند، احساس مي كردم اتفاق بدي برايم افتاده باشد. از ناحيه دست و پاي راست درد شديدي را احساس مي كردم، دست چپم سِرُم وصل بود و با هر بار عوض كردن سرم متوجه مي شدن كه دست چشم سالم است. حسي به من مي گفت كه دست راستم قطع شده است. چند بار خواستم دست چشم را بلند كنم تا از بودن دست راستم مطمئن شوم ولي قدرت چنين كاري را نداشتم. البته سِرُم هم بي تاثير نبود. رضا شفيعي از دوستانم بود كه وقتي با خبر شد مجروح شدم آمد بالاي سرم. خيلي مرا كمك كرد. وقتي خواستند ما را به اهواز انتقال دهند من به او گفتم بيمارستان اهواز خوب نيست بگو مرا به جاي ديگري ببرند. شفيعي گفت: «پس برو مشهد، تا نيم ساعت ديگر پروازي به سمت مشهد داريم.» وقتي به داخل هواپيما رفتيم، سرم ها را قطع كردند. من از فرصت به دست آمده تلاش كردم دست راستم را لمس كنم. چند بار دست چپم را بالا آوردم ولي نتوانستم آن را روي دست راستم بگذارم. سرانجام با كمي تحمل درد دست چپم را روي كتف دست راستم گذاشتم. آرام آرام كف دستم را پايين كشيدم. وقتي به آرنج رسيدم ديدم گرد شده است و با باند روي آن را بسته اند. راستش را بخواهيد خدا را شكر كردم. به كسي هم چيزي نگفتم. مرا به بيمارستان امام رضا (ع) مشهد بردند. در آن جا دانشجويي بود به نام مسعود هاشمي كه اهل گرگان بود. كارش اين بود كه چشم هايم را باز مي كرد و داخل آن قطره مي ريخت. هنگام باز كردن چشم ها، نور را احساس كردم.سريع چشم هايم را مي بستند. احساس مي كردم اين ها دوست ندارند به من بگويند كه دستم قطع شده است. حتي خيال كردم بستن چشم هايم هم براي اين است كه من از قطع شدن دستم مطلع نشوم. يك روز به مسعود هاشمي گفتم: «همشهري كجايي؟ به دادم برس؟ چشم هايم را چرا بستيد؟ كمي با او مزاح كردم . بعد به او گفتم من مي دانم مه دست چپم را قطع كردند. نمي دانم چرا پاي من هم قطع شده.» بعد با خنده گفتم: «لااقل چشم هايم را باز كن من ريخت تو را ببينم. اصلاً من تحمل ديدن وضعيتم را دارم.»
او رفت به دكتر ماجرا را گفت: «دكتر آمد و چشم هايم را باز كرد. تازه من متوجه شدم چشم چپم بينايي اش را از دست داده و من با چشم راست مي توانستم تا 15 متري را ببينم. بعدها با درماني كه صورت گرفت بينايي چشم راستم تا مرز 10 درصد رسيد. وقتي چشمانم را باز كردند تازه متوجه شدم كه پاي راستم را هم قطع كردند.
دوست شهيدم محمدعلي عباسي بعدها كه به خانه ما آمد مي گفت: «وقتي تو را از سنگر بيرون آورديم دستت قطع بود ولي پاي تو با پوست به بدنت وصل بود. و در بيمارستان طالقاني آن را قطع كردند.» شهيد عباسي مي گفت: «دست و پايت را من بعد از عمل جراحي، بردم دفن كردم.»



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

به وبلاگ و سایت در انتظار یار خوش آمدید با تشکر از شما بینند عزیز نظر بدین خوشحال میشم مدیر سایت علی مومن تبار
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان در انتظار یار و آدرس ali7274.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.با تشکر مدیر سایت در انتظار یار یا حق دوست عزیز 





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 14
بازدید هفته : 63
بازدید ماه : 61
بازدید کل : 37789
تعداد مطالب : 17
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1



سلام خدمت دوستان عزیزی که به وبلاک در انتظار یار اومد تشکر می کنیم از طرف مدیر وبلاگ و سایت در انتظار یار مدیر سایت علی مومن تبار

خدمات وبلاگ نویس جوان علی مومن تبار

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت



Pichak go Up

خدمات وبلاگ نویس جوان علی مومن تبار


                    
 
 
Susa Web Tools